عمریست تا به پای خم از پا نشسته ایم در کوی میفروش چو مینا نشسته ایم
ما را ز کوی باده فروشان گزیر نیست تا باده در خم است همینجا نشسته ایم
تا موج حادثات چه بازی کند که ما با زورق شکسته به دریا نشسته ایم
ما آن شقایقیم که با داغ سینه سوز جامی گرفته در پی صحرا نشسته ایم
طفل زمان فشرد چو پروانه ام به مشت جرم دمی که بر سر گلها نشسته ایم
عمری دویده ایم به هر سوی و عاقبت دست از طلب بشسته و از پا نشسته ایم
فرهاد با ترانه مستانه غزل در هر سری چو نشاط صهبا نشسته ایم
علی اشتری متخلص به فرهاد